وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

گفتگو با خدا...

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم.

خدا پرسید پس تو میخواهی با من گفتگو کنی؟ من در پاسخ گفتم: اگر وقت دارید.

خدا خندید و گفت: وقت من بینهایت است.

پرسیدم چه چیز بشر تو را سخت متعجب میسازد؟ پاسخ داد: کودکیشان!

اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند و دوباره پس از مدتها دوباره آرزو میکنند باز کودک شوند... اینکه آنها سلامتی خودشان را از دست میدهند تا پول بدست آورند وبعد پولشان را از دست میدهند تا سلامتی از دست رفته اشان را باز جویند... اینکه با اظطراب به آینده مینگرند و حال خویش را فراموش میکنند، بنابراین نه در حال زندگی میکنند نه در آینده... اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

خدا دستانم را گرفت. مدتی سکوت کردیم... و من دوباره پرسیدم: به عنوان خدا کدام درسهای زندگی را میخواهی بندگانت بیاموزند؟

گفت: بیاموزند که نمیتوانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، کاری که آنه میتوانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند... بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند... بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنها که دوستشان دارند ایجاد کنند اما سالها طول میکشد تا آن زخمها را التیام بخشند... بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد... بیاموزند که دو نفر میتوانند به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند... بیاموزند که کافی نیست که فقط دیگران را ببخشند، بلکه خود را نیز باید بخشید!

من با خضوع گفتم: از شما به خاطر این گفتگو سپاسگزارم. آیا چیز دیگری هست که دوست دارید به بندگانتان بگویید؟

خداوند لبخند زد و گفت: فقط اینکه بدانند

من اینجا هستم، همیشه!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد