تفسیر ادبی شکلکهای یاهو
ز جان شیرینتری ای چشمهی نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
نظامی
لبخند معاوضه کن با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
شهریار
چگونه شاد شود اندرون غمگینم؟
به اختیار که از اختیار بیرون است
حافظ
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا!
که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
شهریار
گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هیچ صاحب عمر دوباره کن
فروغی بسطامی
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چههاست در سر این قطره محالاندیش
حافظ
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
مولانا
منم شرمنده زین یاری که کردی
همین باشد وفاداری که کردی
وحشی بافقی
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی!؟
نظامی
ما را همین بس است که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
عبید زاکانی
چندین شکستِ کارِ منِ دلشکسته چیست؟
ای هرزهگرد مگر نیست کار دگرت؟
وحشی بافقی
مرا هجران گسست از هم، رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی، تو را مشت
پروین اعتصامی
گفتی تو نه گوشی (!) که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من؟
شهریار
آخرالامر گل کوزهگران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
حافظ
جمالش کرد حیرانم، چه ماه است آن نمیدانم
که چشم از کشف ماهیت، نمیبندد تأمل را
اوحدی مراغهای
کی توان حق گفت جز زیر لحاف
با تو ای خشمآور آتشسجاف!
مولانا
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پیخجسته مدد کن به همتم
حافظ
در راه عشق وسوسهی اهرمن بسی است
پیش آی گوش دل به پیام سروش کن
حافظ
خواهم از گریه دهم خانه به سیلاب امشب
دوستان را خبر از چشم پرآبم مکنید
محتشم کاشانی
می میکشیم و خندهی مستانه میزنیم
با این دو روزهی عمر چهها میکنیم ما
صائب تبریزی
به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی
که چاره در غم تو، های های میداند
سعدی
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
حافظ
تو را زین پس جز فرشته نخوانم
ازیرا که تو آدمی را نمانی!
فرخی سیستانی
آن دگر گفت ای گروه زرپرست
جمله خاصیت مرا چشم اندرست
مولانا
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
حافظ
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خون خورم بیچشم مستت گر شرابم آرزوست
اهلی شیرازی
چون نماید به تو این دولت روی
رو در آن آر و به کس هیچ مگوی
جامی
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
اوحدی مراغهای
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
حافظ
آه از راه محبت که چه بیپایان است
با دو منزل که یکی وصل و یکی هجران است
صیدی
مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری
عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!
صائب تبریزی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
انوری
گر به خشم است و گر به عین رضا
نگهی باز کن که منتظریم
سعدی
من مریض درد عصیانم که درمانم تویی
دردمند اینچنین محتاج درمان شماست!
محتشم کاشانی
من چون نزنم دست که پابند منی
چون پای نکوبم که توئی دستزنان
مولانا
حبابوار براندازم از روی نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
حافظ
مرا که سِحر سخن در جهان همه رفته است
ز سِحر چشم تو بیچاره ماندهام مسحور
سعدی
این بدان گفتم که تا هر بیفروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
عطار
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم
حافظ
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
حافظ
in khoob bood
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
انوری