در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد . بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند . بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد . حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت . نزدیک غروب ، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد . ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد .
پادشاه در آن یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."
مطمئنا اون جاده شیراز بوده
اون یارو خوش شانسه هم شیرازی نبوده
:)))
والله با پادشاهه قرار داشتم که ازش بپرسم این کارو کجا کرده و اون یارو که سنگه برداشته کی بوده ولی نشد به خدمتشون برسیم !
ولی اینو مطمئنم که شیرازی نبوده . اگه بود می گفت : عامو ولم بکنا!
dark0l che shahe bikariii...
نه اتفاقا ! شاهه خیلی هم کار داشته ولی می خواسته دوست و دشمن رو تشخیص بده . کسایی که جلوش یه جور رفتار می کنن و پشت سرش یه جور دیگه .