وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

تنها مرگ است که دروغ نمیگوید......

فشاری که در موقع تولیدمثل، دونفر را برای دفع تنهایی به‌هم می‌چسباند در نتیجه  جنبه جنون آمیز است که در هرکس وجود دارد و با تاسفی آمیخته‌است که آهسته به‌سوی عمق مرگ متمایل می‌شود [...] تنها مرگ است که دروغ نمی‌گوید! حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود می‌کند. ما بچه ی مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و درته زندگی، اوست که ما را صدا می‌زند و به‌سوی خودش می‌خواند.

((صادق هدایت--بوف کور))

بدون شرح

تصور دخترها درمورد ازدواج :
 
قبل ازدواج 

 

 

 

.
.
.
.
.
.
 
بعد ازدواج
 

سیر مرد سالاری از عهد بوق الی الابد

با عرض پوزش از آقایون محترم.... بهتره شما آقایون به ادامه مطلب مراجعه نفرمایید!!!


خانوما بفرمایید تو.....

ادامه مطلب ...

انسان و موانع زندگی

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد . بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند . بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که  نظم  ندارد . حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت . نزدیک غروب ، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد . ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد . 

 پادشاه در آن یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."

اینم واسه ماشین دوستا (قسمت پنجم)

این دیگه واقعاً کار هر کسی نیست !! 

خیلی سخته هااا ، فکرشو بکن !! 

( عکس ها در ادامه مطلبند )

ادامه مطلب ...

درباره گـــلـاب!!!

میدونید چرا توی مراسم عزا گلاب زیاد استفاده میشه؟
چرا گلاب می‌ریزند روی لباس و بدن عزادارها؟
چرا توی مراسم عروسی این گلاب استفاده نمیشه؟
چرا وقتی شاد هستیم کسی دست به گلاب نمیزنه؟

به خاطر اینکه گلاب غم زدا است.
ترشح ئیدروفین و اندروفین را در مغز متعادل میکنه و احساس آرامش و آسودگی به آدم میده.
شب اگه فکرای بد توی کله‌ات میاد، اگه هی اینور و اونور میشی نمیتونی بخوابی کافیه یک پارچه سفید برداری و روش گلاب بریزی و بگذاری زیر سرت.
تا صبح مثل یک دسته گل میتونی بخوابی.
نسخه دوم هم پیشنهاد میکنم یک لیوان بردارید و یک چهارم آن را عسل بریزید و دو سوم آب جوش و کمی گلاب. قبل از خواب این شربت را صرف کنید ببینید چه حالی میده واسه خواب...


او

در دل سیاه شب ، 

هر ستاره ای که سر می زند ، اوست . 

چشمک هر ستاره ای ،  

نگاه دزدانه ی اوست که مرا پیغام می دهد ؛ 

که در زمین تنها نیستی ،  

که مرا غروب نیست ، 

مرا با تو جدایی نیست ،  

مرا بی تو زندگانی نیست ،  

مرا بی تو سرنوشتی نیست ، سرگذشتی نیست . 

هر ستاره ای مرا مژده ای است که او هست ، که اوست .  

که او خورشید بی غروب من است .  

که او وصال بی فراق من است .  

که او حضور بی غیبت من است . 

او در دم هر نفس من است . 

در کوبه ی هر نبض من است . 

طعم هر طعامم اوست .  

شهد هر شرابم اوست .  

عطر هر یاسی نجوای اوست .  

وزش هر نسیمی نوازش اوست .  

قطره ی هر شبنمی اشک اوست .  

عاشقی رنگ سمند او .  

آسمان ، پرتوی از سر در اوست .  

مخمل ابر ، گل پیکر اوست . 

ساقه ی صبح ، بر و بالایش ،  

نغمه ی وحی خدا آوایش ،  

آرزو طرحی از اندامش ،  

مژده  نقشی است ز پیغامش ،  

زندگی رایحه ی پیرهنش ،  

جان من تشنه ی نوش دهنش . 

(دکتر شریعتی)

مردم چه میگویند؟

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند...

می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم.

برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.

حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...

مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند

معرفی گرایش های ارشد مهندسی شیمی(۱)

معرفی رشته مهندسی شیمی -- صنایع غذایی


مهندسی شیمی گرایش مهندسی صنایع غذایی، علوم مهندسی جدید را برای طراحی دستگاهها، خطوط فرآیند و واحدهای تولید مواد غذایی بکار می گیرد. این رشته جنبه های تئوری وعملی طراحی که شامل طراحی هر یک از واحدهای فرآیند، طراحی خطوط مختلف آماده سازی، فرآوری و بسته بندی مواد غذائی وهمچنین طراحی کارنجات تولیدی صنایع غذائی است را مورد توجه قرار می دهد.


هدف از این دوره تربیت متخصصین، پژوهشگران و مدرسین است که بتوانند با توجه به خصوصیات فیزیکی، شیمیایی، میکروبیولوژی، تغذیه ای و بهداشتی مواد غذائی به طراحی یا تدریس در ارتباط با ایجاد واحدهای تولید پرداخته و یا در امر رفع مشکلات خطوط تولیدی صنایع غذائی کمک نمایند.


طول دوره تحصیل

طول و نظام آموزشی دوره کارشناسی ارشد مهندسی شیمی- صنایع غذائی مطابق آئین نامه آموزشی دانشگاهها و موسسات آموزش عالی مصوب شورایعالی برنامه ریزی میباشد.


تعداد واحدها

تعداد کل واحدهای مورد نیاز دوره بشرح زیر میباشد.
1- دروس اصلی 15 واحد از لیست جدول دروس اصلی
2- دروس اختیاری 9 واحد از لیست جدول دروس انتخابی
3- سمینار 2 واحد
4- پایان نامه 6 واحد
32 واحد

تاریخچه شرکت فورد

 

تصمیم گرفتم از امروز تو هر هفته یه شرکت بزرگ ماشین سازی و معرفی کنم 

و اطلاعاتی رو راجع بهش در اختیارتون بذارم شرکت فورد رو واسه اولین بار انتخاب کردم امیدوارم مفید باشه   

 

ادامه مطلب ...

اینم واسه فوتبال دوستا ( متن نامه کرش به کفاشیان)

رییس محترم فدراسیون فوتبال ایران
جناب آقای علی کفاشیان
من با اندوه و ناراحتی زیاد باید انصرافم را درباره دعوت شما و همچنین فرصت سرمربیگری تیم ملی جمهوری اسلامی ایران در راه راهیابی به جام جهانی 2014 برزیل اعلام کنم. از صمیم قلب باید از دعوت سخاوتمندانه شما تشکر کنم. ابتدا باید بگویم که تصمیم من تنها به دلیل مسایل شخصی بوده است و این تصمیم قابل تغییر نیست.
موارد بسیاری وجود دارد که من باید از شما به خاطر آنها تشکر کنم. امیدوارم بتوانم قدردانی صمیمانه خود را برای آنچه شما انجام داده اید که سرمربیگری من در تیم ملی ایران میسر شود، ابراز کنم.من به شما و طرفداران فوتبال ایران این تضمین را می دهم که تصمیم من به خاطر مسایل شخصی و کاملا غیر فوتبالی بوده است که متاسفانه نتوانستم این مشکلات را برای سرمربیگری تیم ملی ایران حل کنم.
من درباره فوتبال ایران اطلاعاتی داشتم اما اکنون با دیدن شور وهیجان مردم ایران برای فوتبال وهمچنین برخورد و خوش آمدگویی که از مردم ایران دیدم، تشکر می کنم و می توان با اطمینان بگویم حالا در مورد فوتبال ایران اطلاعات خوبی دارم. بازی تیم ایران در مقابل روسیه را دیدم و می توانم به صراحت بگویم که آینده خوبی در انتظار فوتبالتان است و آینده درخشانی برای تیم ملی متصور هستم.
در پایان باید بگویم متاسفانه در این زمان خاص به دلایل خانوادگی و شخصی (همان طور که مسایل شخصی برای همه ما اهمیت دارد) مجبورم تصمیم نپذیرفتن سرمربیگری تیم ملی را بگیرم و می دانم که شما حتما من را درک می کنید. چرا که نمی توان از کنار مشکلات خانوادگی به سادگی گذشت.
جناب رییس
می خواهم چند کلمه ای درباره دوست عزیزم جناب آقای ترابیان هم بنویسم. شما برای تعهدی که نسبت به هواداران فوتبال ایران دارید، قابل ستایش هستید. برای تعهد و دیدگاهتان درباره اینکه چطور باید به موفقیت در فوتبال برسید و همین طور برای این مسایل مهم قابل ستایش هستید. باید بگویم کاملا در این راه از شما حمایت می کنم و برای کار سختی که شما در این پروژه داشته اید و دقت در کارهای مهمی که انجام داده اید، از شما تشکر می کنم.
هرگز زحمات و کارهایی که برای من و تیم دستیارانم انجام داده اید را فراموش نمی کنم و باز هم از شما تشکر می کنم چرا که حمایت های شما را برای من فراموش ناشدنی است.بهترین آرزوها را برای موفقیت فدراسیون فوتبال ایران در راهیابی به جام جهانی 2014 برزیل دارم.
با صمیمانه ترین احترام
کارلوس کرش

بزرگترین افتخار (داستان)

 

 

 

 

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟ مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم. اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود. و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد…. حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت. پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟ آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟ مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم. اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟ پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند. پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود. کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟ آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.  

 

 

منتظر نظرهای قشنگتون هستیم

بدترین راه

از کتاب سفرهای زیارتی(خاطرات یک مُغ) نوشته ی پائولو کوئیلو و ترجمه ی میترا میرشکار:


پتروس گفت :

از میان تمام راه هایی که پیدا کرده ایم تا خود را آزار بدهیم، بدترینشان راه عشق است.همیشه از دست کسی در رنج و عذابیم که مارا دوست ندارد یا مارا ترک کرده یا نمیخواهد(و ما میخواهیم) مارا ترک کند.اگر تنهاییم به این خاطر است که کسی نیست مارا بخواهد و اگر ازدواج کرده ایم زندگی را به بردگی تبدیل کرده ایم.....چقدر وحشتناک است!