وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

گونه شناسی ساکنان شیراز

خودتو آماده ی کلی خنده کن و برو تو ادامه مطلب 

 

می خوام ببینم دیگه بازم می تونی نظر ندی ؟ 

اگه بیش تر از 5 دقیقه خندیدی لا اقل همینو بگو !

ادامه مطلب ...

مناجات

مرا کسی نساخت , خدا ساخت , نه آنچنان که (کسی می خواست ) ,که من کسی نداشتم , تنها کسم خدا بود , او بود که مرا ساخت , آنچنان که خودش خواست , نه از من پرسید و نه از آن (من دیگرم ) , من یک گل بی صاحب بودم . مرا از روح خود در آن دمید , و بر روی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد . (مرا به خودم واگذاشت ) .عاق آسمان ! کسی هم مرا دوست نداشت , به فکرم نبود . وقتی داشتند مرا می آفریدند , می سرشتند , کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد . وقتی داشتم روح می پذیرفتم , شکل می گرفتم , قد می کشیدم , چشمهایم رنگ می خورد , چهره ام طرح می شد , فرشته ی ظریف و شوخ و مهربان و چابک پنجه ای , با نوک انگشتان کوچک سحر آفرینش . آن را صاف و صوف نمی کرد . برانگاره ی کاشکی که تک درختی خشک بر پرده ی خیالش تصویر کرده است , آن را تیز و عصیان و مهاجم نمی پرداخت . وقتی می خواستند قامتم را بر کشند خویشاوند شاعر خیال پرور و بلند پروازی نداشتم تا خیال و آرزوی خویش را نثار بال های من کند . وقتی می خواستند کار دل را در سینه ام آغاز کنند . آشنایی دلسوز و دل شناس نداشتم تا برود و برگردد و از خزانه ی دل های خوب بهترین را برگزیند . وقتی روح را خواستند در کالبدم بدمند هیچکس پریشان و ملتهب دست به کار نشد تا از نزهتگه ارواح فرشتگان , قدیسان , شاعران , عارفان و الهه ی زیبایی های روح و خدایان هنر و احساس و ایمان , نازترین , و نازنین ترین را انتخاب کند . وقتی.........وقتی..........وقتی............وقتی..... و در این اوقات از من نظری نخواستند . ( پس به اجبار آفریده شدم )....

دخترانه

چرا اینقدر پسرا حسودن ؟!  

همه چیزا که به نفع شماست , حالا چشم ندارین ببینین یه روزم تو روزایه خدا به اسم ما شده ؟؟؟؟؟ 

خوب یادتون باشه که شما روز پدر رو دارید که واستون کافیه ! 

* مردی بر درخت گردویی تکیه زد و گفت میوه ای به این کوچکی را خدا در درختی به این بزرگی نهاده و هندوانه به این بزرگی را در بوته ای به این کوچکی. تا حرفش تمام شد گردویی از بالای درخت بر سرش افتاد مرد گفت: خدا را صد هزار بار شکر که هندوانه نبود

آخه شمایی که اینقدر سست عنصرید , کمتر پیش می یاد از خودتون احساسی نشون بدید چه جوری توقع دارید یه روزم به نامتون بکنن ؟ 

توقعتون از روز پسر اینه که سالی یه بار پسرا رو دور هم جمع کنن و بهتون شیرینی و شربت بدن و یه شاخه گل ؟ بعدم بهتون بگن پدران فردا روزتون مبارک ؟ ؟ ؟ !!!  

چه آرزوهایی دارید شما پسرا . آخه اگه خدا دختر درست نکنه که شما هم به وجود نمی یومدید , پدر آینده , مردان جامعه ی فردا , یادتون نره که پشت هر مرد موفقی یه زن موفق ! و یادتون نره که مرد از دامن زن هست که به معراج می رسه .  

پس دخترا روزتون مبارک . 

منتظر نظراتون هستم (از حقوقتون دفاع کنید)

روز دختر

فردا روز دختره....

چرا ؟!باید روز دختر داشته باشیم اما روز پسر نداشته باشیم؟!....

بعد میگن اصلا تبعیض جنسیتی وجود نداره....

آخه اینکه دخترا نصف پسرها از ارث سهم میبرن و کلا در خسارات جانی دیه ی جنس ضعیف نصفه که تبعیض جنسیتی نیست اینکه اونا یه روز به اسمشونه و پسرها یه روز به اسمشون نیست! این میشه تبعیض جنسیتی..بله!!!!

اصلا جنسیتی که نصفی از سمت چپ بالای مغزش((چند روز دیگه در موردش یه مقاله علمی توی وبلاگ میذارم ))که خیلی از دانشمندها هم میگن دلیل احساسات مسخره ی دخترانه همین کم داشتنشونه از مغز....روز میخواد؟؟؟

حالا با چندتا مثال نشونتون میدم که چقدر همین یه کوچولو از مغز تاثیر داره توی زندگی:

مثلا شما برای روز دختر این اس ام اس رو میفرستی واسه ی یه دختری که بهش تبریک بگی:


گر بمیرد دختری از قبر او روید گلی!                 گر بمیرند دختران دنیا گلستان میشود ! ((روز دختر مبارک))


دختره هم کلی خوشحال میشه و زنگ میزنه بهت و تشکر میکنه و به نظرش از این قشنگتر اس ام اس توی تاریخ بوجودنیومده ولی خوب نمیفهمه که شاعر توی این شعر داخل بیت دومش داره یه آرزوی خیلی خوشکل میکنه و خیلی دوست داره که همه ی دنیا گلستان بشه.


یا مثلا این اس ام اس رو واسش میفرستی :


روز دختر رو بهت تبریک میگم

امیدوارم سال دیگه مشمول این اس ام اس نباشی و از ترشیدگی در بیایی !


میبینی که جوابتو میده که واقعا چه آرزوی قشنگییی....ممنونم....بعدش هم کلی گریه میکنه

به اس ام اس ی که تو واسه خنده فرستادی و جنس قوی کلی بهش میخنده جنس ضعیف تازه گریه میکنه.


خلاصه در این روز باید دست دعا رو بالا ببریم و از خدا بخوایم اگه میشه از این به بعد یا دختر درست نکنه یا اگر خواست درست کنه اون یه تیکه مغزشو کامل کنه .


خداجون خودت این آرزو رو بر آورده کن.


هنوز در سفرم


هنوز در سفرم

خیال میکنم در آبهای جهان قایقیست

ومن _مسافر قایق_

هزارها سال است ، سرود زنده ی دریانوردان کهن را

به گوش روزنه های فصول میخوانم

وپیش میرانم


مرا سفر به کجا میبرد؟

کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند؟

و بند کفش به دست انگشت های نرم فراغت

گشوده خواهد شد


کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش

و بی خیال نشستن و

گوش دادن

به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور


در کدان بهار درنگ خواهی کرد

و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟


شراب باید خورد

ودر جوانی یک سایه راه باید رفت

همین


کجاست سمت حیاط؟؟؟؟

من از کدام طرف میرسم به یک هدهد؟؟؟؟........

(سهراب)

دوستی یعنی این !

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برید

ادامه مطلب ...

ترس !!!

فقط خیلی ازش نخند لطفاً

                                      

قایم باشک بازی فیزیک دانان

روزی دانشمندان بزرگ فیزیک تصمیم می گیرند ، با هم قایم باشک بازی کنند . قرعه به نام انیشتین افتاد که چشم بگذارد . 

هنگامی که بازی شروع شد ، انیشتین شروع به شمارش کرد : 1 ، 2 ، 3 ، . . . ،  7 و همه فرار کردند تا قایم شوند . اما نیوتون به جای فرار درست پشت سر انیشتین منتظر شد و تنها کاری که کرد این بود که مربعی 1 در 1 متر روی خاک کشید و در مرکز آن ایستاد . هنگامی که شمارش اینشتین تمام شد برگشت و نیوتون را دید که درست پشت سرش ایستاده . فریاد زد : هییی ! نیوتون ! سوک ! سوک ! نیوتون سوک سوکت کردم ! اما نیوتون با خونسردی و رفتار خاص خود به او نگاه کرد و گفت : نه ! تو نیوتون را سوک سوک نکرده ای ! 

بقیه دانشمندان جمع شدند تا ببینند که او چطور ثابت می کند که سوک سوک نشده . 

نیوتون گفت : من الان داخل یک مربع 1 در 1 متر ایستاده ام ، بنابر این می شوم نیوتون بر متر مربع که همان پاسکال است . 

بنابر این ، پاسکال سوک سوک است . حالا پاسکال باید چشم بگذارد .  

زود قضاوت نکنید

با خوندن این دو داستان واقعی همیشه یادتون باشه که زود قضاوت نکنید.



داستان اول

زنی از اطلاعات فرودگاه متوجه شد که پروازش ۱۵دقیقه تاخیر دارد.تصمیم گرفت حالا که کمی  هم احساس گرسنگی میکند یک بیسکوییت کوچک بخرد و مشغول شود تا ۱۵ دقیقه بگذرد.بیسکویت را خرید و داخل کیفش گذاشت.

رفت و روی یکی از صندلیها نشست.

برای اینکه حوصله اش هم سر نرود تصمیم گرفت کتابش را از توی کیفش  بردارد و مطالعه بکند.

همینطور که مطالعه میکرد بیسکوییت را هم که روی صندلی کناری گذاشته بود میخورد. بعد از چند ثانیه میخواست بیسکوییت دوم را بردارد متوجه شد که مردی که روی صندلی بقلی که بیسکوییت را گذاشته بود  نشسته است هم از بیسکوییت او میخورد و روزنامه هم میخواند حتی بدون اینکه از او اجازه بگیرد.به او خیره نگاه کرد ولی او با لبخندی ملایم به او ((روز به خیر)) گفت و یک بیسکوییت برداشت و بقیه مطالعه ش را ادامه داد.

دختر حسابی زورش گرفته بود و میخاست با کیفش به سر ان مرد بکوبد.

دختر تند تر از مرد بیسکوییت خودش را میخورد تا مرد فرصت نکند بیسکوییت را بخورد و او سریع تمامش را بخورد.  هر ۳تا که دختر میخورد مرد ۱دانه میخورد .

بعد از ۱۰ دقیقه که هردو مطالعه میکردند و بیسکوییت دختر را میخوردند به بیسکوییت آخر رسید .دختر انتظار داشت که مردآخرین بیسکوییت را حداقل برای صاحب آن بیسکویت یعنی دخترک بگذارد اما دید که در کمال وقاحت مرد  بیسکوییت را نصف کرد و نصف آن را خورد و نصف دیگر را برای دختر گذاشت و ((روز به خیر )) گفت و رفت.

دختر که داشت از این بی ادبی مرد و  اینکه نتوانیت بیسکوییت خود را کامل بخورد به زمین و زمان و آدم های این روزگار فحش میداد.تصمیم گرفت که مطالعه را ترک کند و برای پرواز آماده شود.

همین که کیف خود را باز کرد تا کتابش را داخل کیف بگذارد بیسکوییتی که خریده بود را دید و یلدش آمد که او اصلا بیسکوییتی که خریده بود را از کیفش بیرون هم نیاورده.

و فهمید که تا کنون او بوده که از بیسکوییت مرد میخورده.


داستان دوم


مرد مسنی به همره پسر ۲۲ ساله اش در قطار نشسته بود.در حالی که مسافران در صندلی خود نشسته بودند قطار شروع به حرکت کرد.

بعد از حرکت قطار پسر ۲۲ ساله که کنار پنجره نشسته بود با شور و شوق به بیرون نگاه میکرد و در حالی که دستش را از پنجره بیرون آورده بود فریاد زد : پدر نگاه کن درخت ها حرکت میکنند. و پدر هم با لبخندی هیجانی پسرش را تحسین میکرد.

کنار آنها زوج جوانی نشسته بودند که حرف های پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جوان که مثل کودکان ۲ ساله بود متعجب بودند.

ناگهان پسر دوباره فریاد زد : پدر ببین  ابرها و حیوانات هم با قطار حرکت میکنند.

زوج جوان پسر را بادلسوزی نگاه میکردند.

باران شروع شد و چند قطره روی دست پسرک که از پنجره بیرون کرده بود بارید و او باشوق گفت : پدر ببین دست من خیس شده.

زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند :  چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید ؟؟؟!!!

مرد مسن گفت :ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.امروز پسر من برای اولین با ر میتواند ببیند.



هیچ گاه زود قضاوت نکنید.


دیکشنری انگلیسی به بلبلی !!

با ورود به این سایت و وارد کردن هر کلمه ، می تونید ترجمشو به زبان بلبلی بشنوید 

برای ورود به سایت اینجا را کلیک کنید

باز آمد بوی ماه مهر

وقتی که به اولین روز ماه مهر می رسی چه احساسی بهت دست می ده ؟ 

 

خیلی بی معرفتی اگه این پست رو بخونی و نظرتو نگی !

داستانک

در یک شرکت بزرگ ژاپنی ، تولید کننده لوازم آرایشی ، یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد . شکایتی از یک مشتری به شرکت رسید . او اظهار داشت که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده است که قوطی آن خالی است . بلافاصله با تاْکید و پیگیری های مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد ، و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازم را برای پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ کند . مهندس ها نیز دست به کار شدند و راه حل های پیشنهادی خود را ارائه ادند . 

بدین ترتیب با تلاش شبانه روزی مهندس ها ، خط بسته بندی به دستگاه اشعه ایکس مجهز شد . سپس دو نفر کارگر نیز برای نظارت دائمی پشت آن دستگاه ها گماشته شدند تا از عبور اتفاقی قوطی های خالی نمونه گیری کنند . 

نکته قابل توجه این بود که درست هم زمان با این ماجرا مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاه های کوچک تولیدی پیش آمده بود . اما آن جا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آن را به به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرج تر حل کرد . 

بدین گونه که یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تعبیه کرده تا قوطی های خالی را باد ببرد . . . !     

هوشت چطوره ؟

4 تا سوأل هست که باید اونارو سریع جواب بدید
واسه امتحان کردن خودتون به ادامه مطلب برید

ادامه مطلب ...

علم بهتره یا ثروت !؟ (داستان)

برای خوندن داستان به ادامه مطلب برید 

 

واقعاً علم بهتره یا ثروت !؟ (نظر بدید)

ادامه مطلب ...