وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

وبسایت دانشجویی مهندسی شیمی

سلام.... امیدواریم بهترین سایت دنیا رو بنویسیم www.iaushirazche.ir

داستان تلخ

همیشه هر چیزی که نباید در بهترین حالتش باشه

و هر کاری که نباید در اوج شادی و خنده انجام بشه و نتیجه ی با حالی داشته باشه 

 

همیشه هر خوشی ای نتیجشم خوش نیست ، بیشتر مواظب کارامون باشیم ... 

 

برای خوندن داستان به ادامه مطلب برید

پسر جوان آدامس بزرگی را می جوید و مرتب پشت فرمان سرش را به سمت آینه کج می کرد و موهای غرق در ژل و سیخ سیخی اش را وارسی می کرد!

صدای آهنگ تند و تیز سیستم با کلاس ماشینش تا یک کیلومتری قابل شنیدن بود. 

پشت سرش دختر جوانی پشت فرمان بود.
دختری زیبا با آرایشی جذاب. 

 
پسر برای مخ زدن دختر یک لحظه چراغ های پلیسی ماشین را روشن کرد ، ولی فایده ای نداشت .

دختر می خواست سبقت بگیرد ، اما پسر اجازه ی این کار را به او نمی داد.
او می خواست به هر صورت یا دختر را به دست آورد یا او را اذیت کند. 

 
ناگهان در یک لحظه بر اثر بی ملاحظه گی پسر ، دخترک نتوانست کنترل ماشینش را حفظ کند و از عقب محکم به ماشین پسر زد. 

 
پسر دیوانه که موقعیت را مناسب می دید برای گرفتن ماهی از آب گل آلود با دادن فحش های رکیک از ماشین پیاده شد و به سمت دختر رفت. 

..... ..... ، ..... ..... (اینا فهشن که از نوشتنشون معذورم) تو که رانندگی بلد نیستی بهتره پشت همون میز توالت بشینی .  


دختر بیچاره نگاهی به پسر و مردمی که دور و بر ماشینش جمع شده بودن انداخت و گفت:
آقای محترم شما یک ساعته داری منو اذیت می کنی... شما داری بد رانندگی می کنی....

- بی خود حرف نزن بیا پایین ببین چه بلایی سر ماشین من آوردی....
- خوب خسارتشو می دم ....
- زحمت نکش ... گفتم بیا پایین .....  


دخترک دو عدد عصا از روی صندلی عقب برداشت و به زحمت پیاده شد.
دختری معلول با دو پای قطع شده از زانو و اتومبیلی مخصوص معلولین .

چشم های پسر نزدیک بود از حدقه بیرون بزند ، نگاهی از روی شرمندگی به دختر انداخت ، رنگش شده بود مثل لبو ، دیگه داشت از خجالت می رفت تو زمین ، سرش را پایین انداخت ، سوار ماشینش شد و به سرعت رفت.

دیگر نه صدای ضبط ماشینش به گوش می رسید و نه موهایش را مرتب می کرد.

دختر لبخند تلخی زد و به راهش ادامه داد

نظرات 2 + ارسال نظر
teri چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:58

باشه ، حتماً

S.Gh چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33

دقیقا همینه که میگی!حق با شماست!!:-)

مرسی سعید جون از این که این قدر به وبلاگ ما اهمیت میدی !
ای کاش همه قدر میدونستن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد